شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود. در
همین حال استاد ش را بالای سرش دید، که او را نگاه میکند . استاد
...
پرسید: چرا گریه و زاری می کنی؟شاگرد گفت: برای طلب بخشش
و گذشت خداوند از گناهانم استاد گفت سئوالی دارم : اگر مرغی را
پرورش دهی ، هدفت چیست؟ شاگرد گفت : برای آنکه از گوشت و
تخ مرغ آن استفاده کنم.استاد گفت: اگر آن مرغ برایت گریه و زاری کند
آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟شاگردگفت: خوب راستش نه.
استاد گفت: حال اگر این مرغ برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را
خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی ؟شاگرد گفت : نه هرگز استاد .
مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر، خواهند بود!
استاد گفت : پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه تلاش کن
تا باارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی. تا آنقدر
که برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی و
مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
نظرات شما عزیزان: