چادر
 
پسرک عاشق تنها
سلام به همه دوستان گلم من حسین عطایی متولد 14 بهمن 1369 در مشهدم این وبلاگ شخصیم تو فضای مجازی امیدوارم خوشتون بیاد ارادتمند .حسین عطایی ....
 
 

خانوووووووم… شــماره بدم؟

خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟

خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا ميدي؟



اين‌ها جملاتي بود که دخترک در طول مســير خوابگاه تا دانشگاه مي‌شنيد!

بيچــاره اصلاً اهل اين حرف‌ها نبود… اين قضيه به شدت آزارش مي‌داد.

تا جايي که چند بار تصـــميم گرفت بي خيــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگي‌اش بازگردد.

روزي به امامزاده ي نزديک دانشگاه رفت…

شـايد مي‌خواست گله کند از وضعيت آن شهر لعنتي…!

دخترک وارد حياط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود گريه کند…

دردش گفتني نبود…!

رفت و از روي آويز چادري برداشت و سر کرد…وارد حرم شد و کنار ضريح نشست. زير لب چيزي مي‌گفت انگار! خدايا کمکم کن…

چند ساعت بعد، دختر که کنار ضريح خوابيده بود با صداي زني بيدار شد…

خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستي! مردم مي خوان زيارت کنند!

دخترک سراسيمه بلند شد و يادش افتاد که بايد قبل از ساعت ? خود را به خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شــــهر شد…

امــــا…اما انگار چيزي شده بود… ديگر کسي او را بد نگاه نمي‌کرد…!

انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودي تعـقــيبش نمي‌کرد!

احساس امنيت کرد… با خود گفت: مگه مي شه انقد زود دعام مستجاب شده باشه! فکر کرد شايد اشتباه مي‌کند! اما اين‌طور نبود!

يک لحظه به خود آمد…



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 1:22 :: توسط : حسین عطایی

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
داستان عاشقانه زیبا و غمگین- حتما بخوانید آیا این هم عشق است؟ یا زمانی بوده و دیگر نیست؟ پیشنهاد یک مرد به یک زن دلم برایت تنگ شده .... دل نوشته گرفته دلم دل نوشته دل نوشته داستان کما ماجرای شگفت انگيز استقامت يك كوهنورد مورچه و عسل میخواهم معجزه بخرم! روز قسمت ناشنوا نجات عشق
آرشيو وبلاگ
نويسندگان